مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۱۸۹: آمد بهار ِ جانها ای شاخ ِ تر به رقص آ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد بهار ِ جان ها ای شاخ ِ تر به رقص آ چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ ای شاه ِ عشق پرور مانند ِ شیر ِ مادر ای شیر! جوش در رو. جان ِ پدر به رقص آ چوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی از پا و سر بریدی. بی پا و سر به رقص آ تیغی به دست، خونی. آمد مرا که: چونی؟ گفتم بیا که خیر است! گفتا: نه! شر! به رقص آ از عشق، تاج داران در چرخ ِ او چو باران آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش کمر به رقص آ ای مست ِ هست گشته! بر تو فنا نبشته. رقعه ی فنا رسیده. بهر ِ سفر به رقص آ در دست، جام ِ باده آمد بُت ام پیاده گر نیستی تو ماده، ز آن شاه ِ نر به رقص آ پایان ِ جنگ آمد. آواز ِ چنگ آمد یوسف زِ چاه آمد. ای بی هنر! به رقص آ تا چند وعده باشد؟ و این سَر به سجده باشد؟ هجر اَم ببُرده باشد رنگ و اثر؟ به رقص آ کی باشد آن زمانی، گوید مرا فلانی: ک ای بی خبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ طاووس ِ ما درآید و آن رنگ ها برآید با مرغ ِ جان سراید: بی بال و پر به رقص آ کور و کران ِ عالَم، دید از مسیح، مرهم گفته مسیح ِ مریم: ک ای کور و کر! به رقص آ مخدوم، شمس ِ دین است. تبریز رشک ِ چین است اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ مولانا بلخی