مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۱۲۶: گستاخ مکن تو ناکسان را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گستاخ مکن تو ناکسان را در چشم میار این خسان را درزی دزدی چو یافت فرصت کم آرد جامه رسان را ایشان را دار حلقه بر در هم نیز نیند لایق آن را پیشت به فسون و سخره آیند از طمع مپوش این عیان را ایشان چو ز خویش پرغمانند چون دور کنند ز تو غمان را جز خلوت عشق نیست درمان رنج باریک اندهان را یا دیدن دوست یا هوایش دیگر چه کند کسی جهان را تا دیدن دوست در خیالش می دار تو در سجود جان را پیشش چو چراغپایه می ایست چون فرصت هاست مر مهان را وامانده از این زمانه باشی کی بینی اصل این زمان را چون گشت گذار از مکان چشم زو بیند جان آن مکان را جان خوردی تن چو قازغانی بر آتش نه تو قازغان را تا جوش ببینی ز اندرونت زان پس نخری تو داستان را نظاره نقد حال خویشی نظاره درونست راستان را این حال بدایت طریقست با گم شدگان دهم نشان را چون صد منزل از این گذشتند این چون گویم مران کسان را مقصود از این بگو و رستی یعنی که چراغ آسمان را مخدومم شمس حق و دین را کوهست پناه انس و جان را تبریز از او چو آسمان شد دل گم مکناد نردبان را مولانا بلخی