مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۱۲۳: دیدم شه خوب خوش لقا را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیدم شه خوب خوش لقا را آن چشم و چراغ سینه ها را آن مونس و غمگسار دل را آن جان و جهان جان فزا را آن کس که خرد دهد خرد را آن کس که صفا دهد صفا را آن سجده گه مه و فلک را آن قبله جان اولیا را هر پاره من جدا همی گفت کای شکر و سپاس مر خدا را موسی چو بدید ناگهانی از سوی درخت آن ضیا را گفتا که ز جست و جوی رستم چون یافتم این چنین عطا را گفت ای موسی سفر رها کن وز دست بیفکن آن عصا را آن دم موسی ز دل برون کرد همسایه و خویش و آشنا را اخلع نعلیک این بود این کز هر دو جهان ببر ولا را در خانه دل جز او نگنجد دل داند رشک انبیا را گفت ای موسی به کف چه داری گفتا که عصاست راه ما را گفتا که عصا ز کف بیفکن بنگر تو عجایب سما را افکند و عصاش اژدها شد بگریخت چو دید اژدها را گفتا که بگیر تا منش باز چوبی سازم پی شما را سازم ز عدوت دست یاری سازم دشمنت متکا را تا از جز فضل من ندانی یاران لطیف باوفا را دست و پایت چو مار گردد چون درد دهیم دست و پا را ای دست مگیر غیر ما را ای پا مطلب جز انتها را مگریز ز رنج ما که هر جا رنجیست رهی بود دوا را نگریخت کسی ز رنج الا آمد بترش پی جزا را از دانه گریز بیم آن جاست بگذار به عقل بیم جا را شمس تبریز لطف فرمود چون رفت ببرد لطف ها را مولانا بلخی