مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر پنجم
بخش ۱۴۹ - قصد انداختن مصطفی علیهالسلام خود را از کوه حری از وحشت دیر نمودن جبرئیل علیهالسلام خود را به وی و پیدا شدن جبرئیل به وی کی مینداز کی ترا دولتها در پیش است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مصطفی را هجر چون بفراختی خویش را از کوه می انداختی تا بگفتی جبرئیلش هین مکن که ترا بس دولتست از امر کن مصطفی ساکن شدی ز انداختن باز هجران آوریدی تاختن باز خود را سرنگون از کوه او می فکندی از غم و اندوه او باز خود پیدا شدی آن جبرئیل که مکن این ای تو شاه بی بدیل هم چنین می بود تا کشف حجاب تا بیابید آن گهر را او ز جیب بهر هر محنت چو خود را می کشند اصل محنتهاست این چونش کشند از فدایی مردمان را حیرتیست هر یکی از ما فدای سیرتیست ای خنک آنک فدا کردست تن بهر آن کارزد فدای آن شدن هر یکی چونک فدایی فنیست کاندر آن ره صرف عمر و کشتنیست کشتنی اندر غروبی یا شروق که نه شایق ماند آنگه نه مشوق باری این مقبل فدای این فنست کاندرو صد زندگی در کشتنست عاشق و معشوق و عشقش بر دوام در دو عالم بهرمند و نیک نام یا کرامی ارحموا اهل الهوی شانهم ورد التوی بعد التوی عفو کن ای میر بر سختی او در نگر در درد و بدبختی او تا ز جرمت هم خدا عفوی کند زلتت را مغفرت در آکند تو ز غفلت بس سبو بشکسته ای در امید عفو دل در بسته ای عفو کن تا عفو یابی در جزا می شکافد مو قدر اندر سزا مولانا بلخی