مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر پنجم
بخش ۱۲۵ - حکایت آن گاو کی تنها در جزیره ایست بزرگ حق تعالی آن جزیرهٔ بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علف گاو باشد تا به شب آن گاو همه را بخورد و فربه شود چون کوه پارهای چون شب شود خوابش نبرد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود همچون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوهتر بیند از دی باز بخورد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او همچنین میبیند و اعتماد نمیکند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهان اندرو گاویست تنها خوش دهان جمله صحرا را چرد او تا به شب تا شود زفت و عظیم و منتجب شب ز اندیشه که فردا چه خورم گردد او چون تار مو لاغر ز غم چون برآید صبح گردد سبز دشت تا میان رسته قصیل سبز و کشت اندر افتد گاو با جوع البقر تا به شب آن را چرد او سر به سر باز زفت و فربه و لمتر شود آن تنش از پیه و قوت پر شود باز شب اندر تب افتد از فزع تا شود لاغر ز خوف منتجع که چه خواهم خورد فردا وقت خور سالها اینست کار آن بقر هیچ نندیشد که چندین سال من می خورم زین سبزه زار و زین چمن هیچ روزی کم نیامد روزیم چیست این ترس و غم و دلسوزیم باز چون شب می شود آن گاو زفت می شود لاغر که آوه رزق رفت نفس آن گاوست و آن دشت این جهان کو همی لاغر شود از خوف نان که چه خواهم خورد مستقبل عجب لوت فردا از کجا سازم طلب سالها خوردی و کم نامد ز خور ترک مستقبل کن و ماضی نگر لوت و پوت خورده را هم یاد آر منگر اندر غابر و کم باش زار مولانا بلخی