مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر پنجم
بخش ۹۳ - حکایت در بیان آنک کسی توبه کند و پشیمان شود و باز آن پشیمانیها را فراموش کند و آزموده را باز آزماید در خسارت ابد افتد چون توبهٔ او را ثباتی و قوتی و حلاوتی و قبولی مدد نرسد چون درخت بیبیخ هر روز زردتر و خشکتر نعوذ بالله
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گازری بود و مر او را یک خری پشت ریش اشکم تهی و لاغری در میان سنگ لاخ بی گیاه روز تا شب بی نوا و بی پناه بهر خوردن جز که آب آنجا نبود روز و شب بد خر در آن کور و کبود آن حوالی نیستان و بیشه بود شیر بود آنجا که صیدش پیشه بود شیر را با پیل نر جنگ اوفتاد خسته شد آن شیر و ماند از اصطیاد مدتی وا ماند زان ضعف از شکار بی نوا ماندند دد از چاشت خوار زانک باقی خوار شیر ایشان بدند شیر چون رنجور شد تنگ آمدند شیر یک روباه را فرمود رو مر خری را بهر من صیاد شو گر خری یابی به گرد مرغزار رو فسونش خوان فریبانش بیار چون بیابم قوتی از گوشت خر پس بگیرم بعد از آن صیدی دگر اندکی من می خورم باقی شما من سبب باشم شما را در نوا یا خری یا گاو بهر من بجوی زان فسونهایی که می دانی بگوی از فسون و از سخنهای خوشش از سرش بیرون کن و اینجا کشش مولانا بلخی