مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر چهارم
بخش ۳۴ - باقی قصهٔ ابراهیم ادهم قدسالله سره
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر سر تختی شنید آن نیک نام طقطقی و های و هویی شب ز بام گامهای تند بر بام سرا گفت با خود این چنین زهره کرا بانگ زد بر روزن قصر او که کیست این نباشد آدمی مانا پریست سر فرو کردند قومی بوالعجب ما همی گردیم شب بهر طلب هین چه می جویید گفتند اشتران گفت اشتر بام بر کی جست هان پس بگفتندش که تو بر تخت جاه چون همی جویی ملاقات اله خود همان بد دیگر او را کس ندید چون پری از آدمی شد ناپدید معنی اش پنهان و او در پیش خلق خلق کی بینند غیر ریش و دلق چون ز چشم خویش و خلقان دور شد هم چو عنقا در جهان مشهور شد جان هر مرغی که آمد سوی قاف جملهٔ عالم ازو لافند لاف چون رسید اندر سبا این نور شرق غلغلی افتاد در بلقیس و خلق روحهای مرده جمله پر زدند مردگان از گور تن سر بر زدند یک دگر را مژده می دادند هان نک ندایی می رسد از آسمان زان ندا دینها همی گردند گبز شاخ و برگ دل همی گردند سبز از سلیمان آن نفس چون نفخ صور مردگان را وا رهانید از قبور مر ترا بادا سعادت بعد ازین این گذشت الله اعلم بالیقین مولانا بلخی