مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر چهارم
بخش ۲۷ - دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست کردن روزی حلال بیمشغول شدن به کسب و از عبادت ماندن و ارشاد ایشان او را و میوههای تلخ و ترش کوهی بر وی شیرین شدن به داد آن مشایخ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن یکی درویش گفت اندر سمر خضریان را من بدیدم خواب در گفتم ایشان را که روزی حلال از کجا نوشم که نبود آن وبال مر مرا سوی کهستان راندند میوه ها زان بیشه می افشاندند که خدا شیرین بکرد آن میوه را در دهان تو به همتهای ما هین بخور پاک و حلال و بی حساب بی صداع و نقل و بالا و نشیب پس مرا زان رزق نطقی رو نمود ذوق گفت من خردها می ربود گفتم این فتنه ست ای رب جهان بخششی ده از همه خلقان نهان شد سخن از من دل خوش یافتم چون انار از ذوق می بشکافتم گفتم ار چیزی نباشد در بهشت غیر این شادی که دارم در سرشت هیچ نعمت آرزو ناید دگر زین نپردازم به حور و نیشکر مانده بود از کسب یک دو حبه ام دوخته در آستین جبه ام مولانا بلخی