مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۱۸۹ - صفت آن مسجد کی عاشقکش بود و آن عاشق مرگجوی لا ابالی کی درو مهمان شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک حکایت گوش کن ای نیک پی مسجدی بد بر کنار شهر ری هیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم که نه فرزندش شدی آن شب یتیم بس که اندر وی غریب عور رفت صبحدم چون اختران در گور رفت خویشتن را نیک ازین آگاه کن صبح آمد خواب را کوتاه کن هر کسی گفتی که پریانند تند اندرو مهمان کشان با تیغ کند آن دگر گفتی که سحرست و طلسم کین رصد باشد عدو جان و خصم آن دگر گفتی که بر نه نقش فاش بر درش کای میهمان اینجا مباش شب مخسپ اینجا اگر جان بایدت ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدت وان یکی گفتی که شب قفلی نهید غافلی کاید شما کم ره دهید مولانا بلخی