مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۱۱۲ - عزم کردن داود علیه السلام به خواندن خلق بدان صحرا کی راز آشکارا کند و حجتها را همه قطع کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفت ای یاران زمان آن رسید کان سر مکتوم او گردد پدید جمله برخیزید تا بیرون رویم تا بر آن سر نهان واقف شویم در فلان صحرا درختی هست زفت شاخهااش انبه و بسیار و چفت سخت راسخ خیمه گاه و میخ او بوی خون می آیدم از بیخ او خون شدست اندر بن آن خوش درخت خواجه راکشتست این منحوس بخت تا کنون حلم خدا پوشید آن آخر از ناشکری آن قلتبان که عیال خواجه را روزی ندید نه بنوروز و نه موسمهای عید بی نوایان را به یک لقمه نجست یاد ناورد او ز حقهای نخست تا کنون از بهر یک گاو این لعین می زند فرزند او را در زمین او بخود برداشت پرده از گناه ورنه می پوشید جرمش را اله کافر و فاسق درین دور گزند پرده خود را بخود بر می درند ظلم مستورست در اسرار جان می نهد ظالم بپیش مردمان که ببینیدم که دارم شاخها گاو دوزخ را ببینید از ملا مولانا بلخی