مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۸۸ - بازگشتن به قصهٔ دقوقی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن دقوقی رحمة الله علیه گفت سافرت مدی فی خافقیه سال و مه رفتم سفر از عشق ماه بی خبر از راه حیران در اله پا برهنه می روی بر خار و سنگ گفت من حیرانم و بی خویش و دنگ تو مبین این پایها را بر زمین زانک بر دل می رود عاشق یقین از ره و منزل ز کوتاه و دراز دل چه داند کوست مست دل نواز آن دراز و کوته اوصاف تنست رفتن ارواح دیگر رفتنست تو سفرکردی ز نطفه تا بعقل نه بگامی بود نه منزل نه نقل سیر جان بی چون بود در دور و دیر جسم ما از جان بیاموزید سیر سیر جسمانه رها کرد او کنون می رود بی چون نهان در شکل چون گفت روزی می شدم مشتاق وار تا ببینم در بشر انوار یار تا ببینم قلزمی در قطره ای آفتابی درج اندر ذره ای چون رسیدم سوی یک ساحل بگام بود بیگه گشته روز و وقت شام مولانا بلخی