مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۹ - قصهٔ اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را و در رسیدن شومی طغیان و کفران در ایشان و بیان فضیلت شکر و وفا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو نخواندی قصهٔ اهل سبا یا بخواندی و ندیدی جز صدا از صدا آن کوه خود آگاه نیست سوی معنی هوش که را راه نیست او همی بانگی کند بی گوش و هوش چون خمش کردی تو او هم شد خموش داد حق اهل سبا را بس فراغ صد هزاران قصر و ایوانها و باغ شکر آن نگزاردند آن بد رگان در وفا بودند کمتر از سگان مر سگی را لقمهٔ نانی ز در چون رسد بر در همی بندد کمر پاسبان و حارس در می شود گرچه بر وی جور و سختی می رود هم بر آن در باشدش باش و قرار کفر دارد کرد غیری اختیار ور سگی آید غریبی روز و شب آن سگانش می کنند آن دم ادب که برو آنجا که اول منزلست حق آن نعمت گروگان دلست می گزندش که برو بر جای خویش حق آن نعمت فرو مگذار بیش از در دل و اهل دل آب حیات چند نوشیدی و وا شد چشمهات بس غذای سکر و وجد و بی خودی از در اهل دلان بر جان زدی باز این در را رها کردی ز حرص گرد هر دکان همی گردی ز حرص بر در آن منعمان چرب دیگ می دوی بهر ثرید مردریگ چربش اینجا دان که جان فربه شود کار نااومید اینجا به شود مولانا بلخی