جامی هروی
غزلیات
شمارهٔ ۴۵: بود بهار من آن روز اگرچه فصل دی است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بود بهار من آن روز اگرچه فصل دی است که گل در او رخ ساقی و لاله جام می است جهانیان همه در جست و جوی می بینم ندانم این تک و پوی از کی است و تا به کی است اگرچه پشت به پشتند رهروان کس نیست که طاق ابروی جانان نه قبله گاه وی است رسید قاصد جان تیر او پیاپی باد نزول او که عجب قاصدی خجسته پی است در آفتاب به روزم ستاره بنماید ز تاب باده بناگوش او که کرده خوی است به ذکر حاتم و جودش چه سود بسط سخن چو از بسیط زمین آن بساط گشته طی است صریر خامه جامی به گوش ذوق شنو که بزمگاه سخن را به از نوای نی است جامی هروی