جامی هروی
غزلیات
شمارهٔ ۳۱: صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت که چرا سر دل از بلبل آشفته نهفت باد گفت این همه خندان لبیش زان سبب است که فرو خورد به دل خون و به کس راز نگفت کی شود آینه طلعت یار آن سالک کز غبار دگران ساحت اندیشه نرفت هیچ سودی نکند شب همه شب بیداری دیده بخت چو در موعد دیدار بخفت دارم آویزه گوش خرد از پیر مغان این گهر را که به الماس عبارت می سفت کای پسر گر هوس همرهی ما داری شو تهی سایه صفت از خود و بر خاک بیفت جامیا رنج طلب کش که نشد قدرشناس هرکه را گوهر این بحر به دست آمد مفت جامی هروی