جامی هروی
قصاید
شمارهٔ ۱: فی توحید الباری عز اسمه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
درین صحیفه چو آغاز کردم املا را گرفتم از همه اولی ثنای مولی را زهر چه هست طریق ثنای او اولیست به پای صدق سپردم طریق اولی را مقدری که به صنع بدیع خود پوشید لباس حسن عبارت عروس معنی را چو خوان نهاد به خلوتسرای جود نشاند به صدر مجلس فطرت عقول اولی را نشان ز جلوه خود داد در مجالی کون چو در کشید به قید صور هیولا را اگر شراره قهرش رسد به سدره کند درخت میوه زقوم شاخ طوبی را وگر شمامه لطفش نفس زنده سازد ریاض خلد شقاوتسرای عقبی را پی هدایت فرعونیان ظلمت رو به نور خویش قوی داشت دست موسی را نمود فضل تجرد به خاکیان روشن به آفتاب چو همسایه ساخت عیسی را به سر حکمت او کس نمی رسد ور نی زمرد از چه کند کور چشم افعی را وگر نه نور وی از روی نیکوان پیداست چراغ دیده مجنون که ساخت لیلی را برای دایره گل به باغ بی پرگار دهد به نامیه هر سال طبع مانی را زنار لاله و نور شکوفه تازه کند به جلوه گاه چمن شیوه تجلی را به پیش مسند گل گوشه ریاحین است به بلبلان دهد انشاد شعر و انشا را خرد ز کنه کمالش به ذره ای نرسید بلی چه بهره ز خورشید چشم اعمی را اگر ز دفتر توحید بایدت حرفی درآ به مکتب طفلان بخوان الف با را بت است هر چه بود بعد وحدتش یعنی پس از الف که رقم کرده اند با تارا به سنگ لا بشکن جام عزت همه را بدین شکست مکن خاص لات و عزی را بزرگوار خدایا به آن ستوده که کرد به جنب هستی تو طی بساط دعوی را ز بس که بردل او ریخت حب ذاتی تو زهم نکرد جدا طعم خوف و بشری را که روی خاطر جامی چنان سوی خود دار که پشت پای زند حظ دین و دنیا را مبر ز سلک رفیقان اسفلش بیرون نکرده قبله همت رفیق اعلی را جامی هروی