جامی هروی
غزلیات
شمارهٔ ۳۷۲: عجب دردیست در جانم که درمانش نمی دانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عجب دردیست در جانم که درمانش نمی دانم زآغازش نیم آگاه و پایانش نمی دانم چو چوگان بازد آن مه جز سر مردان دین آنجا نشاید کو کسی را مرد میدانش نمی دانم گذشت آن سرو گلرخ دامن افشان بر چمن روزی عبیر جیب گل جز گرد دامانش نمی دانم صفای تن دهد راز دلش بیرون قبا آمد حجاب من که در دل راز پنهانش نمی دانم چو خواهد لب گزد خواهم نهم جان زیر دندانش که از بس لطف تاب زخم دندانش نمی دانم نخواهم فسحت باغ و مسلسل آبها در وی که بی دیدار او جز بند و زندانش نمی دانم مسلمانی بود بهر بتان دین باختن جامی ازین دین هرکه برگردد مسلمانش نمی دانم جامی هروی