جامی هروی
غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸: محتسب جمعیت رندان چو دید آشفته شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
محتسب جمعیت رندان چو دید آشفته شد ساقیا می ده که کار ما به قاضی گفته شد جز می صافی نمی بینم مداوا هرکه را دل مشوش حال ناخوش روزگار آشفته شد خواب کم کن تا رخ مقصود را بینی به خواب زانکه این دولت نصیب چشم شب ناخفته شد چند می پرسم که شاه عشق را منزل کجاست خانه آن دل که از گرد خواطر رفته شد راز پنهان به که بر دار بلا حلاج را آن همه رسوایی از یک نکته ننهفته شد خنده زن در روی من یک بار چون گل کین همه خونم اندر دل گره زان غنچه نشکفته شد جامی از گوش گدا طبعان بود گوهر دریغ خاصه این گوهر کز الماس تفکر سفته شد جامی هروی