جامی هروی
غزلیات جامی
شمارهٔ ۴۴۳: زد سحر طایر قدس ز سر سدره صفیر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زد سحر طایر قدس ز سر سدره صفیر که درین دامگه حادثه آرام مگیر قدسیان بهر تو آراسته عشرتگه انس تو درین غمکده چون غمزدگان مانده اسیر دو کمانوار میان تو و مقصود ره است خویش را بهر چه انداخته ای دور چو تیر بگسل از دل ببر از جان که گزیر است ازان دل به آن شاهد جان ده که ازو نیست گزیر هیچ جا نیست که عکس رخ او پیدا نیست جرم آیینه بود گر نبود عکس پذیر خم دیرینه می پیر من است ای ساقی هر دمم فیض دگر می رسد از باطن پیر باده لعل برد غصه ایام ز دل مدعی گر نخورد گو برو از غصه بمیر جامی آن راز که در پرده معنی بنهفت نی کلک تو ادا کرد به الحال صریر زیر این پرده زنگار کسی محرم نیست پرده مگشا ز رخ حجله نشینان ضمیر جامی هروی