ابوالقاسم فردوسی
هجونامه - منسوب به فردوسی
هجونامه - ایا شاه محمود کشور گشای
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هجونامهسروده ای که از فردوسی در نکوهش سلطان محمود دانسته شده است. به گفتار نظامی عروضی صد بیت بوده و شش بیت از آن به جای مانده است.ویرایش های گوناگونی از اینهجونامهدر دست بوده است که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشته اند. برخی از پژوهشگران نسبت دادن چنینهجونامه ایبه فردوسی را نادرست دانسته اند، مانندمحمود شیرانیکه با درنگریستن به این که بسیاری از بیت های اینهجونامهاز خودشاهنامهیامثنوی هایدیگر آمده اند و بیت های دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند، چنین نتیجه گیری کرد که اینهجونامهساختگی است.اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از اینهجونامهدرشهریارنامهٔعثمان مختاری، از ستایشگرانمسعود سوم غزنوینوادهٔ محمود، — که پیش ازچهارمقالهٔنظامی عروضی نوشته شده، نام برده شده — سرودنهجونامه ایبه دست فردوسی را پذیرفتنی دانسته است.پژوهشگرانی مانند نولدکه، تقی زاده و صفا نیز باور به اصیل بودنهجونامهو بنیاد برخی بیت های آن دارند.نولدکه باور دارد که به گواه واژهٔ «این نامه» در برخی بیت هایهجونامه، فردوسی به پیوستشاهنامه،هجونامهرا آورده است تا با این کار همهٔ بیت های پراکنده درشاهنامهرا — که در ستایش محمود بوده است — بزداید.هم چنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که به سبب برساخته بودن بیشتر بیت هایهجونامهنمی توان بنیاد آن را نادیده گرفت و در آن جا نیز بیت های زیبایی وجود دارد که ازشاهنامهبرگرفته نشده است؛ و می گوید چنین می نماید که شیرانی بیشتر در پی پشتیبانی از محمود بوده است.برپایهٔ بیتی درهجونامهکه فردوسی در آن به هشتاد سالگی خود اشاره می کند،هجونامهپیش از سال ۴۰۹ ه‍.ق سروده شده است.(منبع) ایا شاه محمود کشور گشای ز کس گر نترسی بترس از خدای گر ایدونک گیتی به شاهی تراست نگویی که این خیره گفتن چراست که بددین و بدکیش خوانی مرا منم شیر نر میش خوانی مرا نبینی تو این خاطر تیز من نیندیشی از تیغ خونریز من تو این نامهٔ شهریاران بخوان سر از چرخ گردان همی مگذران مرا سهم دادی که در پای پیل تنت را بسایم چو دریای نیل نترسم که دارم ز روشن دلی به دل مهر جان نبی و علی مرا غمز کردند کان پر سخن به مهر نبی و علی شد کهن گر از مهر ایشان حکایت کنم چو محمود را صد حمایت کنم اگر شاه محمود از این بگذرد مر او را به یک جو نسنجد خرد من از مهر این هر دو شه نگذرم اگر تیغ شه بگذرد بر سرم منم بندهٔ هر دو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریزه ریز جهان تا بود شهریاران بود پیامم بر نامداران بود که فردوسی طوسی پاک جفت نه این نامه بر نام محمود گفت به نام نبی و علی گفته ام گهرهای معنی بسی سفته ام نه زین گونه دادی مرا تو نوید نه این بودم از شاه گیتی امید بدانیش کش روز نیکی مباد سخنهای نیکم به بد کرد یاد بر پادشه پیکرم زشت کرد فروزنده اخگر چون انگشت کرد هر آن کس که شعر مرا کرد پست نگیردش گردون گردنده دست چو فردوسی اندر زمانه نبود بد آن بد که بختش جوانه نبود بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی به دانش نبد شاه را دستگاه وگرنه مرا برنشاندی به گاه اگر شاه را شاه بودی پدر به سر برنهادی مرا تاج زر اگر مادر شاه بانو بودی مرا سیم و زر تا به زانو بدی چون اندر تبارش بزرگی نبود نیارست نام بزرگان شنود جهاندار اگر نیستی تنگدست مرا بر سر گاه بودی نشست مرا گفت: خسرو که بوده ست و گیو؟ همان رستم و طوس و گودرز نیو؟ مرا در جهان شهریاری نو است بسی بندگانم چو کیخسرو است بسی تاجداران و گردنکشان که دادم یکایک از ایشان نشان همه مرده از روزگار دراز شد از گفت من نامشان زنده باز به سی سال بردم به شهنامه رنج که شاهم ببخشد بسی تاج و گنج به پاداش من گنج را در گشاد به من جز بهای فقاعی نداد فقاعی نیرزیدم از گنج شاه از آن من فقاعی خریدم به راه که سفله خداوند هستی مباد جوانمرد را تنگدستی مباد سر ناسزایان بر افراشتن وز ایشان امید بهی داشتن سر رشتهٔ خویش گم کردن است به جیب اندرون مار پروردن است درختی که او تلخ دارد سرشت گرش برنشانی به باغ بهشت وز او جوی خلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی و شیر ناب سرانجام گوهر به کار آورد همان میوهٔ تلخ بار آورد به عنبرفروشان اگر بگذری شود جامهٔ تو همه عنبری وگر نو شوی نزد انگشتگر از او جز سیاهی نیابی دگر ز بد اصل چشم بهی داشتن بود خاک در دیده انباشتن ز ناپارسایان مدارید امید که زنگی به شستن نگردد سپید ز بد گوهران بد نباشد عجب سیاهی نشاید بریدن ز شب پرستارزاده نیاید به کار وگر چند باشد پدر شهریار پشیزی به از شهریاری چنین که نه کیش دارد نه آیین و دین ابوالقاسم فردوسی