محمود شبستری
فصل اول
بخش ۵ حکایت: هدهدی را مگر ز طالع شوم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هدهدی را مگر ز طالع شوم گذر افتاد بر خرابۀ بوم از سلیمان شنیده بود وعید آخر افتاد در عذاب شدید هیچ بومان به شب نمیخفتند هر زمانیش برمیآشفتند چون نسیم سحرگهی بدمید زان خراب آشیانه بر پرید گلّۀ بوم در پیش کردند تا گرفتند و سختش آزردند که تو در روشنی شب خفتی روز تاریک برمیآشفتی گفت هدهد که این بود برعکس روشنی کی بود مگر در عکس همه چیزی به نور خور پیداست ظلمت از ضعف نور چشم شماست دیده ای کان ضعیف نور بود همچو شب پرّه روز کور بود لیک چشم مرا بود آن تاب که کند تاب مهر عالم تاب من که بینم جمال مهر عیان حاجتی نبودم به هیچ بیان جمله بومان به هم برآشفتند هر یکی هرزه ای همی گفتند هدهد تیزبین از آن درماند «اقتلونی» به ذوق دل برخواند ذوق من گفت در وفات من است مردن من همه حیات من است خانۀ تن اگر خراب شود ذرّۀ جان در آفتاب شود نور کز شش جهت بیفزاید ظلمت ذرّه هیچ ننماید محمود شبستری