بهاءُالدّین وَلَد
جزو اول
فصل 85
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم این خاک در میان شیشۀ این فلک است اگرچه صورت مشوّش دارد امّا سِرّ دل فلک است و همچون مشک است در حقّه از آنکه باطنش با صورتش به جنگ است و با صورت تیره صورت نور دارد و با پوشیدگی تربیه دارد و هرکه طبع را خلاف کند منزلتش این‏ چنین آمد لاجرم ملایکه ساجدآدمآمدند تو از این اصلت چه دیدی که در جنگ نبود آتشش را آبی نیست خاکش را بادی نیست چو در جنگ ‏اند مزه از جنگ می‏ یابند چنان که مرد شجاع را مزه در جنگ باشد صورت آب غالب بر صورت آتش آمد و معنی آتش غالب بر معنی آب آمد تا آب را آتش سوزان نیست کند و ناچیز کند و جمله را بخورد و در دل آب قرار گیرد اکنون تو جزو این کلّ جهان آمدی چون تو کلّ جهان را به هزل دانی تو که جز وی چگونه است که کار خود را جدّ دانی و پساپیش کارهای خود را نگاه می ‏داری اگر نقش تدبیر تو نه از این اصل است از کجاست پس جنگ تو تا آن‏ وقت باشد که به مرکز و به مقامگاه خود برسی. اکنون چو جنگ می ‏باید کرد باری جنگ از بهر دوست کن، دوست آن‏ کس است که نیکویی تو همه از اوست اگر تو خود را خوش نیامده ای نان مخور تا نیفزایی که عاقل ناخوش را نیفزاید اگر تو خود را خوش ‏آمده ای خود را و هستی خود را به فرمان معطی این لقمه خرج کن تو را نسخه ای فرستاد که آب ‏دستو استنجا و زینت گیر عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍتو روزی روی خود را شستی که نه بهرخلقان خاص از برای تعظیم رحمان باشد و یا جامه پوشیدی که آن از بهر بزرگ داشت امر الله باشد آخر سگ به وقتی که لقمه می‏ گیرد دمک از بهر معطی بر زمین می ‏زند و روی بر خاک می ‏نهد. عجب است تو روی بر خاک نمی‏ نهی از بهر او، در سگی که این سیرت بود بِهْ از تو آمد کَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیْدِمگر از بدی موی پوستین تو برکنده ‏اند ببین درخت سر فروبرده به زمین را آگهی نداده ‏اند ولیکن ترتیبی‏اش داده ‏اند یعنی اشتر و اسب آب را از میان خاشاک چنان نغز نمزد که درخت از میان گل و خاک غذای خود مزد در میان چندان خلط صاف خود نوش می‏ کند که اگر پاره ای خاشاک باشد در قدح تو عاجز آیی که چگونه خوری آن را. مرا اعتقاد می‏ دارد مرید من که در جهان همچو من کسی نیست که در هر هنری محو می‏ شوم پیش هنرمندان از دیگران همه معانی و تحقیق است و از من همه نمایش و نمودن است. اکنون این سخنان که از من می‏ شنوید اگر راست می‏ دانید چون کژی ها را بوی راست نمی ‏کنید و اگر دروغ می ‏نماید با خود چند دروغ جمع می‏ کنید دیگران را دروغ فروشند امّا دروغ نخرند گندم‏ نمای جوفروش باشند امّا گندم ‏نمای جو خر نباشند. اکنون ای خواجه یقینی حاصل کن در راه دین و آن مایۀ خود را نگاه ‏دار از دزدان و همنشینان که ایشان به نغزی همه راحت تو را بدزدند همچنان که هوا آب را بدزدد آخر ببین که اسرار آسمانی را حافظی می ‏باید همچون شهاب ثاقب تا چیزی ندزدند پس نگاهبان تو را باید از آن دیوان ختایی‏ وش سیاه ‏پوش که ناگاه از پس دیوار سینه ها بیرون آیند و بانگ برمی ‏زنند که، هی‏ اَلشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ چو این ‏چنین راه زنان دیوان ناگاه از این راه ها برمی ‏خیزند تو چه غافلی از ایشان عجب در منال دنیا وی به احتمال خود را در خطر می‏ اندازی که بوک [در آخرتی چرا نمی‏ یاری انداخت که بوک‏در دریا فرومی‏ روند به احتمال و تحمل می‏ کنند و در کان های با خطر جانی به وهم درمی‏ افتند این همه خود سست رایان باشند آخر از ریگ گوهر گدازانچنان شیشه ای صافی کردند و از شورۀ خاک جهان این قالب های لطیف ظاهر کرده ‏اند و شربت های خوشی ها در وی ریخته اگر باز فروریزند و از این بهتر بیرون آرند چه عجب باشد وَاللهُ اَعلَم. بهاءُالدّین وَلَد