جامی هروی
خردنامه اسکندری
بخش ۶۷ - داستان بردن تابوت اسکندر به اسکندریه و تعزیت گفتن حکیمان مادرش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو آمد به سر نوبت قال و قیل فرو کوفت طبال طبل رحیل نقیبان نهادند مهد زرش به پشت هیونان که پیکرش هیونان هامون بر کوه فر وز آن مهد کوهانشان کوه زر به روز سفید و به شام سیاه امیران لشکر امینان راه ز جور زمن آه برداشتند به سوی وطن راه برداشتند دو منزل یکی کرده می تاختند به تن های آزرده می ساختند شتابان نه شب را شمردند شب نه از روز کردند روزی طلب پس از چند گاهی ازان راه سخت به اقلیم خویش اوفکندند رخت رسید این خبر رومیان را به گوش رساندند بر اوج گردون خروش شدند از پی مصریان زین سخن همه گازران جامه بر نیل زن به اسکندریه درون مادرش که بودی فروغ خرد رهبرش چو بشنید این قصه سینه سوز شد از شعله آه گیتی فروز ز رشح دل و دیده در خون نشست ز سر منزل صبر بیرون نشست همی خواست تا جیب جان بردرد گریبان تاب و توان بردرد کند همچو شب معجر صبح زنگ ز دست فلک سینه کوبد به سنگ به ناخن خراشد رخ تازه را کند تازه از خون دل غازه را به زخم طپانچه در آن داوری سمن را دهد رنگ نیلوفری کند موی مشکین ز سر تارتار کند مویه بر خویشتن زارزار بیندازد از تن حریری لباس کند طوق گردن ز پشمین پلاس ولی کرد مکتوب اسکندری در آن شیوه و شیونش یاوری به مضمون مکتوب او کار کرد به صبر و خرد طبع را یار کرد بفرمود تا اهل آن مرز و بوم چه از شام و مصر و چه از روس و روم برفتند مستقبل لشکرش به گردن نهادند مهد زرش نهفتند دلها پر اندوه و رنج در اسکندریه به خاکش چو گنج چو از شغل دفنش بپرداختند حکیمان خردنامه ها ساختند ز گنج خرد گوهر افشاندند پس پرده بر مادرش خواندند چو در پرده کردند با او خطاب ز پرده شنیدند نیکو جواب جامی هروی