جامی هروی
خردنامه اسکندری
بخش ۲۲ - حکایت آن راستگوی که از ناراستی کج اندیشان به مسافرت بسیار سخن خود را راست کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم که شاهی به هندوستان برافروخت بزم از رخ دوستان چو طوطی به هر نکته گویا شدند به نادر خبرها شکرخا شدند یکی گفت کاندر دیار عرب یکی جانور دیده ام بس عجب شتر پیکری رسته زو بال و پر ولیکن نه پرنده نی باربر پی طعمه سوزنده اخگر خورد چو عنقای مغرب که اختر خورد بود در دهان وی آتش چو آب نسوزد گلویش ازان تف و تاب ز وی هر کس آن قصه را کرد گوش بر او بانگ زد کای برادر خموش شتر را به روی زمین پر که دید و یا طعمه مرغ از اخگر که دید به دل کی کند خانه مرغ مقال چو آید فرو ز آشیان محال چو گوینده انکار ایشان بدید به سوگند بسیار افغان کشید ولیکن چو برهان دیگر نداشت کس آن را به سوگند باور نداشت ازان جمع فرخنده شرمنده ماند چو شمع از خجالت سرافکنده ماند شد آتش ز اندوه و برخاست زود برون رفت بر خویش پیچان چو دود ز پا راحله وز جگر زاد کرد نهان از همه رو به بغداد کرد شتر مرغی آورد آنجا به دست به عزم دیار خود احرام بست پس از سالی آورد سوی شهش بدان ساخت از صدق خویش آگهش شه آن را چو دید آفرین کرد و گفت که ای قول تو بوده با صدق جفت بود صبح کاذب سخن بی فروغ نیاید ز صادق زبانان دروغ ولی کی سزد حرفی از نکته سنج که باید در اثبات آن برد رنج لب از دعویی به که داری نگاه که آری دلیلش ز یکساله راه بیا ساقیا در ده آن جام صاف که شوید ز دل رنگ و بوی گزاف به هر جا که افتد ز عکسش فروغ به فرسنگ ها رخت بندد دروغ بیا مطربا زانکه وقت نواست بزن این نوا را در آهنگ راست که کج جز گرفتار خواری مباد به جز راست را رستگاری مباد جامی هروی