میرزاده عشقی
غزل ها و قصیده ها
شمارهٔ ۲۰ - رخساره پاک
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من چو یک غنچه بشکفته گریبان چاکم گر چو گل باشم، در چشم خسان خاشاکم داده فتوای به ناپاکی من مفتی شهر کز چه بر ساحت پاکیزه دین هتاکم شکر یزدان که خود این عیب نکردند مرا که بر دیده ناپاک کسان ناپاکم گر در آئینه ناپاک ببینی، رخ پاک نقص رخ نیست، چنین حکم کند ادراکم باری آرای حکیمانه خود را همه گاه فاش می گویم و یک ذره نباشد باکم منکرم من که جهانی به جز این بازآید چه کنم درک نموده است چنین ادراکم قصه آدم و حوای، دروغ است، دروغ نسل میمونم و افسانه بود از خاکم کاش همچون پدران لخت به جنگل بودم که نه خود غصه مسکن بد و نی پوشاکم من همان دانه بی قیمت و قدرم که روم در دل خاک درون، تا که بر آید تاکم دلبرا هیچ کس از پاکی من نشناسد توشناسی که بر عشق تو چون بی باکم آتش مهر تو بگداخته قلبم زآن روی تا که مهرت بنشیند، به دل چون لاکم نقش مهر تو چه لازم، که به قلبم باشد از ازل مهر تو کنده است به دل حکاکم نه گمان دار پس از مردنم از من برهی باد هر روزه فشاند به قدومت خاکم میرزاده عشقی