جامی هروی
خردنامه اسکندری
بخش ۲ - مناجات در اظهار افتادگی عجز و پیری و به پایمردی عنایت استدعای دستگیری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کرم گسترا عاجز و مضطرم بگستر سحاب کرم بر سرم به عجز و ضعیفی و پیریم بین ز اسباب قوت فقیریم بین نه دستی که کاری برآید ازو نه پایی که راهی گشاید ازو به بخشایش و لطف دستی گشای ببخشا بر این پیر بی دست و پای جوانی که با دل سیاهی گذشت به موی سیه در تباهی گذشت سیه مویی از من چو برتافت روی تو نیز از دل من سیاهی بشوی چو شد مویم از نور پیری سفید مگردان ز نور خودم ناامید دلم را که آمد سیاهی پسند ز «نور علی نور» کن بهره مند سیاهی دل شد مرا تو به توی به دل رفت گویی سیاهی ز مو بسی در دل این آرزو آیدم که از دل سیاهی به مو آیدم ز موی سفید خودم در حجاب کنم از سواد دل آن را خضاب گرفتم که از دل شود مو سیاه چگونه کنم راست پشت دوتاه چنان مانده ام در نماز خضوع که نایم دگر با قیام از رکوع زمانه کمان وار پشتم شکست ز تا سرکشم بر آن چله بست کنون می کشم زین کمان تیر آه هدف می کنم سینه مهر و ماه چه حاصل ازین تیر گردون گذر چو هرگز نشد صید کامی شکار نیندازم آن را ز شست هوس غرض چیست از آنم تو دانی و بس نخواهم ز تو خلعت خسروی کزان گرددم پشت دولت قوی نخواهم ز تو علم و فضل و هنر کز افضال و احسان شوم بهره ور نخواهم ز تو شغل اهل صلاح کزان گرددم حور و جنت مباح دلی خواهم از تو پر از درد و داغ کش از غیر درد تو باشد فراغ دلی خواهم آزاده از تاب و پیچ در او غیر یاد تو نگذشته هیچ دلی خواهم از هر غم و درد پاک زاندوه نایاب تو دردناک که تا کنج نابود منزل کنم ز عالم همه رو در آن دل کنم کنم نیست نقش کم و بیش را در آن نیستی گم کنم خویش را کشم سر به جلباب گم بودگی ز گم بودگی یابم آسودگی چو ماهی شوم غرق دریای ژرف زبان را فرو بندم از صوت و حرف برم ره به جایی سخن مختصر که باشم ز نوی و کهن بی خبر تو بینی به من خویشتن را نه من تو گویی به من این سخن را نه من نیایم دگر باز ازان نیستی شوم مخزن راز ازان نیستی بدین پایه جامی کسی یافت دست که در بند هستی نشد پای بست ز ناقص فروغان نظر برگرفت فروغ از چراغ پیمبر گرفت جامی هروی