صغیر اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۱۸: روزگاریست که چون حلقه مقیمم بدرت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزگاریست که چون حلقه مقیمم بدرت از چه لطفی نبود با من بی پا و سرت من و پیمان تو از لاغری و از سستی نه عجب هر دو نیاییم اگر در نظرت نه نهان از بصری و نه عیان در نظری می ندانم که پری نام نهم یا بشرت گرچه هستی تو خراباتی و هرجایی لیک جز بخلوت نتوان دید رخ چون قمرت شکرلله که شدی از رخ او عکس پذیر شستم ای آینهٔ دل چو ز خون جگرت همچو جبریل بجایی نرسی ای سالک گر بدل هست غم سوختن بال و پرت نشوی باخبر از یار و نیابی مقصود مگر آندم که ز خود هیچ نباشد خبرت ایکه اندر طلبش گرد جهان میگردی تا که از پای نیفتی ننهد پا به سرت قندش از یاد رود در همهٔ عمر صغیر هر که آگه شود از گفتهٔ همچون شکرت صغیر اصفهانی