صغیر اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۱۷: لب تو ریخت چنان آبروی آب حیات
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
لب تو ریخت چنان آبروی آب حیات که رخت خویش ز خجلت کشید در ظلمات من و گذشتن از چون تو دلبری حاشا تو و نشستن با عاشقی چو من هیهات نه من وفات ندیدم که همچو من بسیار بیافتند وفات و نیافتند وفات بسیر دادن جان آئیم بسر ورنه گر از وفات بود آئی از چه وقت وفات زبند عشق پس از مرگ هم خلاصی نیست گمان مبر دهدت مرگ از این کمند نجات بمردم از غم لعلت چسان روا داری که تشنه جان بسپارم کنار آب حیات دمی که با تو نشینم ز خویش بی خبرم چنانکه هیچ ندانم حیات را ز ممات علامتی ز دهان تو هیچ ظاهر نیست مگر خود از سخن این نفی را کنی اثبات شها رخت دل و دینم بعرصه گاه نظر چنان ربود که چون عقل خویش گشتم مات روان تازه صغیر از سخن بمرده دهد گرش تو از لب شیرین کنی دو بوسه برات صغیر اصفهانی