صغیر اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۴: چند بچهره افکنی زلف سیاه خویش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چند بچهره افکنی زلف سیاه خویش را از نظر نهانم کنی روی چو ماه خویش را اینقدر از غم توام حال نمانده تا مگر شرح دهم به پیش تو حال تباه خویش را شاهی و غمزه ات بود خیل و سپاه و کرده ئی امر به غارت جهان خیل و سپاه خویش را من همه پای تا بسر ذلت و مسکنت شدم تا تو نمودیم همی شوکت و جاه خویش را مه به برت سها بود شه به درت گدا بود گر شکنی روا بود طرف کلاه خویش را دوخته ام به راه تو چشم که از ره وفا آئی و پا نهی بسر چشم براه خویش را بین من و حبیب من واسطه آه و ناله شد ای دل خسته قدردان ناله و آه خویش را پیش تو کرده هر کسی سینه خویشتن سپر تا به دل که افکنی تیر نگاه خویش را یاد کند صغیر اگر زلف تو را روا بود زانکه بخاطر آورد روز سیاه خویش را صغیر اصفهانی