ایرج میرزا
قصیده ها
شمارهٔ ۲ - دیدار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیدم اندر گردش بازار عبداللّه را این عجب نبود که در بازار بینم ماه را مردمان آیند استهلال را بالای بام من به زیر سقف دیدم روی عبداللّه را یوسُفِ ثانی به بازار آمد ای نَفسِ عزیز رو بخر او را و بر خوان اَکرِ می مَثواه را هر که او را دید ماهذا بَشَر گوید همی من درین گفته ستایش می کنم افواه را ترسم این بازاریان از دیدن او بشکند کاش تغییری دهد یک چند گردشگاه را گم کند تاجر حساب ذرع و کاسب راه دخل چون ببیند بر دُکان آن شمسۀ خرگاه را ور بیفتد چشم زاهد بر رخش وقت نماز لا اِله از گفته ساقط سازد اِلَا اللّه را هر که او را دید راه خانۀ خود گم کند بارها این قصه ثابت گشته این گمراه را در زبانم لکنت آید چون کنم بر وی سلام من که مفتون می کنم از صحبت خود شاه را ای که گویی قصه از زلف پریشان دراز رو ببین آن طرۀ فر خوردۀ کوتاه را غبغبی دارد که دور از چشم بد بی اختیار می کشد از سینۀ بیننده بیرون آه را کوه نور است آن کفل در پشت آن دریای نور راستی زیبد خزانۀ خسرو جم جاه را هیچ کس آگه نخواهد شد ز کار عشق ما مُغتَنَم دان صحبت این پیر کار آگاه را گر تو عصمت خواه می باشم مَرَم از من که من پاسبان عصمتم اطفال عصمت خواه را من ز زلف مشک فامِ تو به بویی قانعم سال ها باشد که من بدرود گفتم باه را ایرج میرزا