میرزا حبیب خراسانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۶۰: شاهدی مستانه آمد زاهدی مستور شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شاهدی مستانه آمد زاهدی مستور شد روزنخ کم زن که بر لوح این قضا مسطور شد خود پرستی دم زد از هستی و این چون و چرا سطوت برق تجلی زد، بر او مقهور شد قصه ابلیس و آدم، نقل جم یا اهرمن رمزی از افسانه ما و توئی مشهور شد تافت چون مصباح ذات حق زمشکوه صفات قلب انسان از همه اعیان ز جاج نور شد از من و دل عارفی در کعبه و سنگ سیاه زد مثلها تا چه حکمت زین سخن منظور شد سنگ میثاق است کو، چون در بیضا بود لیک دست نامحرم بسودش چون شب دیجور شد این رقم را در ازل سطر از مداد نور بود شد سیه چون در حجاب آب و گل مستور شد یکدل ویرانه بود این کعبه کز طوف ملک نامش اندر چرخ چارم خانه معمور شد یک انا الحق بود گاهی از درخت موسوی شد بلند آوازه گاهی از لب منصور شد قسم عارف باده عشق و شراب بیخودی قسم زاهد جوی شیر و چشمه کافور شد بوالعجب دیدم که عارف صد هزاران ننگ داشت زانچه از علم و هنر زاهد بدو مغرور شد میرزا حبیب خراسانی