وفایی مهابادی
غزل ها
شمارهٔ ۱۰: آن روز کزان طره به رخ بست شکن را - در گردن خورشید و مه افکند رسن را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن روز کزان طره به رخ بست شکن را در گردن خورشید و مه افکند رسن را گیسوی تو خود رنگی و روی تو فرنگی کافر شده زان، برده ز دل حب وطن را باز آ ای بت من، در سر این طره چه داری؟ زان رو که به هم برزده ای چین و ختن را در زلف تو از قامت و رخ ناله ی دل هاست چون بلبل و قمری که سبب سرو سمن را زین گونه که خیزد زلبت خنده دمادم شکر نشنیدم که بود لعل یمن را بخرام به باغ سمن و سنبله امروز زان پیش که سنبل دمد این برگ سمن را در باغ گذر کرد مگر سرو چمانت کز گریه به گل برده فرو سرو چمن را مشکین سر زلفت دل مسکین «وفایی» مشکن دگر این زلف پر از تاب و شکن را وفایی مهابادی