صفی علیشاه
غزل ها
شمارهٔ ۴۱: گویند که من بر کف در راه تو سر دارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گویند که من بر کف در راه تو سر دارم از سر بسرت گر خود عمریست خبر دارم عرض س و جان کردن باشد عجب از عاشق هست از سر و ننگ آن خاکی که بسر دارم هیچ از دهنت رمزی با کس نتوانم گفت با آنکه بهر موئی تقریر دیگر دارم اندست که می بودم بر گردن و گیسویت هجر تو چنانم کرد کاکنون بکمر دارم طوفانی بحر عشق من دانم و دل زیرا از موج غمت هر دم صد زیر و زبر دارم هرگز نشوم دیگر پا بند قیامت ها تا قامت و رفتارت در مد نظر دارم لعل لب نوشینت آمد بسخن یادم این شیوه شیرین راز آن تنگ شکر دارم من دلق ریائی را در میکده ها شستم سودای تصوف را ب دامن تر دارم بالای بلندت کرد چندانکه زمین گیرم زان شاخ صنوبر باز امید ثمر دارم اندیشه آغوشت می کرد صفی وقتی سودای جوانی را پیرانه به سر دارم صفی علیشاه