صفی علیشاه
غزل ها
شمارهٔ ۳۹: هیچ شگفتی ز هر چه هست بعالم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هیچ شگفتی ز هر چه هست بعالم نیست عجیب تر ز چشم خیره آدم می خورد از روزگار نیش پیاپی باز طمع زو کند بنوش دمادم هر چه کم آری ز دهر خواهی از و بیش هیچ نیابی که کرده بیش تراکم ماتم یاران نکرد عیش ترا تلخ عیش ندیدی که بود قاصد ماتم جمع کنی مالها بعمر و نبینی بهره از آن جز و بال و حاصل جز غم جمع تو کردی برنج و خورد براحت آنکه نبودت بهیچ زخمی مرهم هیچ نگوید که خواجه مرده و از وی بهر من اسباب زندگیست فراهم هیچ نیاری بیاد آنکه ترا چیست حاصل هستی عمل چو گشت مجسم هیچ ندانی که آدمی بحقیقت چیست که بر ماسوا سر است و مقدم رتبه خود را گرفت هر چه ز هستی بهره در آمد چه آشکار و چه مبهم بر اثر خود بوند انجم و افلاک بر قدم خود روند اشهب و ادهم اینهمه باشد ولی شگفت تر از نقش فکرت نقاش بین و حکمت اسلم صفی علیشاه