صفی علیشاه
غزل ها
شمارهٔ ۳۶: چشم تو میرود هی از خود و این دل از پیش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم تو می رود هی از خود و این دل از پیش دل نرود گرش ز پی می برد از نگه ویش دل بتطاول و تلف ماند فروز هر طرف غمزه کشد دما دمش طره کشد پیاپیش روزی از آن عقیق لب بوسه نمود دل طلب هی زد و گشت در غضب عقل ز سر شد از هیش رفت و کشید دامن او از کف من بگفتگو روز و شبم به جستجو تا بکف آورم کیش کرد اگر زمن نهان روی چو مهر و شد روان خواست ز پی شود دوان این تن زار چون نیش بود ز نازی ار که وی بوسه ز لب نداد و می ور نه به من نداده کی بوسه بمستی از میش دیده وصال بس صفی فاش و عیان نه مختفی تا بصباح از شبش تا بتموز از دیش باد ز حس مشربش بر لب من هی لبش غم شگر است غبغبش روح فزا شکر نیش خال تو در مکابره تهمتن است و نادره گیرد باج از کره گر بفرستی از ریش صفی علیشاه