صفی علیشاه
غزل ها
شمارهٔ ۳۵: دل بگیسوی تو پی برد و غم آنجا بگرفتش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل بگیسوی تو پی برد و غم آنجا بگرفتش یاد از آن سلسله تا کرد سرا پا بگرفتش لشگر حسن چو صف بست بتاراج دل و دین خال بنشست براه دل و تنها بگرفتش آبم از سر زغم عشق تو بگذشت و بشستم دست از دیده خونبار که دریا بگرفتش هوش تا صبح قیامت دگر آن مست نیاید که شد از چشم تو او بیخود و صهبا بگرفتش خط سبز است و یا هاله بگرد مه رویش یا خدا این نکند آه دل ما بگرفتش سر و بالید ببالا و زمین تا بر زانو بخود از غیرت آن قامت و بالا بگرفتش بر صفی نیست ملامت ز جنون ز آنکه بفکرت نقش روی تو پری بست که سودا بگرفتش صفی علیشاه