صفی علیشاه
غزل ها
شمارهٔ ۳۴: میرفت و بخود میگفت رمزی لب خاموشش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می رفت و بخود می گفت رمزی لب خاموشش ز آن رفتن و گفتن بود دل ها همه در جوشش می کرد بجنگ آهنگ چشمان پر آشوبش می برد عنان از چنگ گیسوی زره پوشش ره بند و خدنگ افکن مژگان صف آرایش جانسوز و بلا رگ زن ابروی کمان توشش از گردش چشم ایدون شهری همه بیمارش و ز لعل لب میگون خلقی همه مدهوشش بر همزن و جمع آور در حلقه سیه مویش مه سیر و شبیخون برد و طره بناگوشش جان خستن و پروردن نقش ز خط سبزش دل بردن و خون خوردن رنگی زلب نوشش خود رائی و خودسازی آویزه خفتانش رعنایی و طنازی بند علم دوشش تا چند قدح خواری پیمانه دهد لعلش تا چند سخن بازی افسانه کند گوشش جویم ز خدافوزی آرم که بگفتارش خواهم بدعا روزی گیرم که در آغوشش خوبان بصفی الحق پیمان بصفا بستند آنمه نشود یارب این عهد فراموشش صفی علیشاه