جامی هروی
سبحةالابرار
بخش ۸۹ - حکایت آن عجمی که کلمات عربی شنید دعا و استغفار پنداشت دست اخلاص به آمین برداشت هر چند آن دعا نبود آثار مغفرت روی نمود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عربی چند به هم ذوق کنان لب گشادند به نادر سخنان یکی از نجد حکایت می کرد یکی از وجد شکایت می کرد یکی از ناقه و محمل می گفت یکی از وادی و ساحل می گفت یکی از عشق به خوبان عرب یکی از سعی در اسباب طرب ناگهان مخلصی از ملک عجم زد به سر منزل آن قوم قدم به فنون ادبش راه نبود وز زبان عرب آگاه نبود شد گمانش که دعا می خوانند سخن از حمد و ثنا می رانند طلب عفو گنهکاریهاست بر در لطف عفو زاریهاست او هم آنجا به تواضع بنشست گریه و آه و فغان در پیوست هر چه آن قوم بیان می کردند با هم اسرار عیان می کردند او به تقلید همان را می گفت گوهر اشک به مژگان می سفت حشو می گفت و دعا می پنداشت ذم همی خواند و ثنا می پنداشت لیک چون بر لبش آن خاص کلام بود در معنی اخلاص تمام یافت درباره وی حکم دعا داد خاصیت غفران و رضا شد ازان دعوت از نخوت دور جرم از عفو و گناهان مغفور کرد از اخلاص ز تقصیر بری بر مس قلب خود اکسیر گری جامی هروی