بلند اقبال
بخش سوم
بخش ۶۰ - حکایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی را که گفتند دارد گناه گرفتندناگه غلامان شاه نهادند زنجیر بر گردنش که شدخسته در زیر آهن تنش ندیدم به رخسار اوگردغم نه بشنیدم او نالد از درد وغم به خوشروئی وخرمی هر زمان همی گفتگو داشت با این وآن من اورا بگفتم چه سان است حال که هیچت به دل نیست بیم وملال بگفتا ندارم غم گیر و دار که دانم نجاتم دهدکردگار به طفلی به بازی بدم صبح و شام یکی صعوه روزی گرفتم بدام دل اندر بر او ز بس میطپید منش کردم آزاد واز کف پرید نکشتم من او را رها کردمش رها از باری خدا کردمش به قدری که کردم به منکرده اند فزونتر مکافات ناورده اند شه اورا ببخشید وانعام داد به رویش در عفو و رحمت گشاد بلند اقبال