بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۴۹۰: دین ودل برده ازکفم صنمی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دین ودل برده ازکفم صنمی که به بزمش رهم نداده دمی گفتمش هیچ نیست در تو وفا گشت خندان وگفت هست کمی گفتم از دوریت هلاکم گفت از هلاک توباشدم چه غمی گفتم از رهروان عشق توام گفت چه باشدت به هر قدمی گفتم او را ستم مکن گفتا نیست عاشق که ترسد از ستمی شکوه ها گفتم از قضا وقدر گفت کم گو سخن ز بیش وکمی نه عجب گر شوم بلند اقبال التفاتش اگر کندکرمی بلند اقبال