بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۴۷۰: جام می در دست بگرفت وبه من گفت آن پری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جام می در دست بگرفت وبه من گفت آن پری نور حق در دست من طالع شده است ار بنگری گفتم از اکسیر خودیک ذره زن بر قلب من تا ز زر ده دهی گیرد مس من برتری گفت پیش آی و بنوش ومحرم اسرار باش بی نیازم کرد الحق از شراب کوثری گفت بدمستی اگر داری ز بزم ما برو گفتمش دانم که بدمستی بودازکافری کیمیا جورا شنیدم گفتمستی می پرست روی او دست پری هست از چه زحمت می بری راست میگفت وبه حق می گفت وکس باورنداشت من همان اکسیر را بگرفتم از دست پری گفت چونی گفتمش یک جام دیگر ده به من تا به نه افلاک وهفتاختر بجویم سروری جام دیگر داد و نوشیدم که دیدم هر چه هست پیش چشم من ز جا برخاست در چالشگری گفتمش جام دگر ده گفت می خواهی مگر جسم خاکی را گذاری وز گردون بگذری گفتمش من مستحقم گفت بستان و بنوش لیک می سوزد پرت ز اینجا اگر برتر پری از می دست پری چون شد بلنداقبال مست در فلک اشعار اورا زهره آمد مشتری بلند اقبال