بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۴۵۲: خواستم بینم رخت را لن ترانی گوشدی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواستم بینم رخت را لن ترانی گوشدی آبرو بر باد دادم بسکه آتش خوشدی ماهمه کوریم وبی نوریم آنکوچشم داشت دیدودانست اینکه اندر جلوه از هر سو شدی تیغ بر رویت ز ابرویت کشیده چشم تو یافتم اکنون که از بهر چه جوشن موشدی صید دل را شاهبازی گر به رفتاری چو کبک چنگل شیری ز مژگان گر به چشم آهوشدی لوحش الله گلستانی گشته ای پا تا به سر سروقامت غنچه لب گلچهره نسرین بو شدی رستم ایران و حسن و دلبری می گفتمت چشم بددور از رخت می بینمت بر زوشدی جز گنه ازما نمی آید ز بس هستیم بد وز تو جز بخشش نمی شاید ز بس نیکوشدی شانه می گفتا به زلفش ره ندارد کس چومن خوب ای دل در بر چوگان زلفش گوشدی یاد داری گفتمت خواهی بلنداقبال شد درهمان روزی که با دلدار همزانو شدی بلند اقبال