بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۳۲۲: دل من هست چو عمان دهان شد صدفم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل من هست چو عمان دهان شد صدفم صدفم پر بود از گوهر وریزد به کفم دارم از کار خود وکرده خود یأس ولی باشد امید نجاتی به دل از لاتخفم یوسف دین ودلم تا شده دور از بر من همچو یعقوب رودتا به فلک وا اسفم قوه ناطقه ام بخت به انسانی داد خودچوحیوان شده دایم پی آب وعلفم طلعتی بود مرا روشن وصافی چوماه تارتر از شبم از بس به رخ آمد کلفم هم مگر فضل خداوند شود شامل حال ورنه هر کس نگرم بسته کمر بر تلفم هرکه تیغی به کف آورده بسازد سپرم هر که تیری به کمان هشته نماید هدفم چوبلنداقبالم اندیشه ندارم ز جزا زآنکه مداح وگدای در شاه نجفم بلند اقبال