بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۳۲۱: خرم آندم که از این بزم جهان برخیزم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خرم آندم که از این بزم جهان برخیزم همه جانان شوم و از سر جان برخیزم سر به زانو همه رندان به عزا بنشینند من چو درحلقه ایشان ز میان برخیزم خوش ندارند که من دور شوم از برشان همه را پایم وناگاه نهان برخیزم دلبر من به درآید ز درم گر روزی پی تعظیم چو معنی ز بیان برخیزم نه چه گفتم که ز بس محو شوم در رخ او مات خواهم شد واز جا نتوان برخیزم چون اشارت شود از دوست که ازجا برخیز گر به دوش است مرا کوه گران برخیزم خواهد ار یار مرا جای به دوزخ باشد من به میل دلش از قصر جنان برخیزم خیزد ازجای چه سان بر سر آتش زیبق هر دم از هجر رخ دوست چنان برخیزم گر گذار توبیفتد به مزار من زار بدرانم کفن و رقص کنان برخیزم پیر ودلخسته ز غم همچو بلنداقبالم بنشین در برمن تا که جوان برخیزم بلند اقبال