بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۳۱۸: من نه از زلف بتان این سان پریشان روزگارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من نه از زلف بتان این سان پریشان روزگارم باشد از کج گردی چرخ این پریشانی که دارم چارسوی وشش جهت را هفتخوان کرده است بر من کرده پنداری گمان روئینه تن اسفندیارم نیستم اشتر ولی دارم گران باری چو اشتر بارها با من کشد تا می دد یک مشت خارم چرخ گویا دردل از من کینه دیرینه دارد ور نه روز وشب چرا خواهدچنین زار و فکارم آنچنانم تلخکام از گردش گردنده گردون کز کف شیرین شکر تلخی دهدچون کوکنارم از غم روی نگاری شد کنارم لاله زاری بسکه خون لد همی از دیده ریزد بر کنارم می کنم دیوانگی تا کس به من الفت نگیرد باز طفلان راخبر سازد نماید سنگ سارم من ندانم بعد مردن فارغم از دست گردون یا که باز از جور او آشفته خاطر درمزارم بر مرادم گر فلک می کرد گردش چندروزی چون بلنداقبال می گردید روزی وصل یارم بلند اقبال