بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۳۰۸: گر چون دهان دوست ز غم بی نشان شدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر چون دهان دوست ز غم بی نشان شدم در پیش تیر غمزه چشمش نشان شدم بودم به قد چو تیر وز غم چون کمان شدم بودم به عمر پیر وز عشقش جوان شم ز آن ترک تندخوست که دارم به سینه سوز ز آن آتشین رخ است که آتش به جان شدم جز دل خبر نداشت ز اسرار من کسی چون فاش گشته از دل خود بد گمان شدم بردم به کوی دوست پناه از گناه خویش آسوده دل شدم که به دار الامان شدم عفوش چو بود بی حد و فضلش چو بی حساب کردم گناه و در صدد امتحان شدم با من مگو که از چه شدی رندوباده خوار از دوست حکم شد که چنان شو چنان شدم بودم بتا به وصل توخرم چونوبهار از صرصر حوادث هجرت خزان شدم شد صبح شام هجر ونمردم زهی توان درملک عشق خسرو صاحبقران شدم نمرود غم فکنده به نارم خلیل وار دیدم به یاد روی تو درگلستان شدم در روزگار از آن شده اقبال من بلند کافتاده پیش پای بتان خاک سان شدم بلند اقبال