بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۲۷۵: گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک گفتم از زلف تو آشفته ترم گفت چه باک گفتم آن دل که ز دستم به اسیری بردی روزگاری است کز او بی خبرم گفت چه باک گفتمش دل زغمت خون شدو پیوسته همی ریخت بر چهره ام از چشم ترم گفت چه باک گفتم ای مه تو ز بس جابری ومن صابر در برتیر ملامت سپرم گفت چه باک گفتم از شوخ شکر لب ز فراقت به مذاق تلخ تر گشته ز حنظل شکرم گفت چه باک گفتم افتاده ز بیدادتو درکنج قفس همچو آن طایر بشکسته پرم گفت چه باک گفتمش در شب هجران تو از آتش غم سوخت چون شمع ز پا تا به سرم گفت چه باک گفتم از عشق تو هر چند بلند اقبالم بی دل وخون جگر و در به درم گفت چه باک بلند اقبال