بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۲۳۱: از سر کوی تو حاشا که روم جای دگر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از سر کوی تو حاشا که روم جای دگر که نباشد به دلم عشق دلارای دگر می توان کرد به بالای تو تشبیه او را بود اگر سرو سهی را به چمن پای دگر مستی من بود از باده چشم و لب تو دهد این باده به من نشئه وصهبای دگر چاک ها بر دلم از مژه به ایمائی زد چشم توکاش به سویم کندایمای دگر گر مسیحا ز دمش عظم رمیم احیا شد توئی ازلعل لب امروز مسیحای دگر گر چه تنگ است دلم لیک صفایی دارد مرو ای دوست مزن خیمه به صحرای دگر تومگر بهر تماشا به گلستان رفتی که زمرغان چمن برشده غوغای دگر با من امشب بنشین باده بخور بوسه بده ندهد شاید اجل مهلت فردای دگر کسی از دولت عشق تو بلنداقبال است که ندارد ز توغیر از توتمنای دگر بلند اقبال