بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۱۷۹: با سر زلف تو بربط گفتگوئی می کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
با سر زلف تو بربط گفتگوئی می کند صوفی آسا هی مکررهای های وهوئی می کند از دل آشفته ما گوئیا با زلف تو با زبان بی زبان بی زبانی گفتگویی می کند گوید آن دل را که بردی چون شد آخر زلف تو هر دم از بی اعتنائی رو به سوئی می کند گاه می گوید که او یک جا نمی گیرد قرار دایم از این سو وآن سو جستجوئی می کند هرگلی درهر گلستانی که باشدچون نسیم می رساند خویش را آنجا و بویی میکند گه سوی میخانه اندر خدمت پیر مغان گه سبو را بو و گه می در سبوئی می کند کند آید در نظر اما به چالاکی گهی ترک سر در عشق ترک تندخوئی می کند گاه گردد سینه چاک از ابروی چون خنجری می شود بی حال تا خود را رفوئی می کند چون بلند اقبال گاهی خویش را شوریده حال از برای دلبر زنجیر موئی می کند بلند اقبال