بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۱۷۶: دل را اسیر زلف گروه گیر می کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل را اسیر زلف گروه گیر می کند دیوانه را علاج به زنجیر می کند باید ز چشم و ابروی دلبر حذر نمود ترک است ومست دست به شمشیر می کند چشمش چه چنگ ها که زداز مژه بر دلم آهوی دوست عربده با شیر می کند از خط شد اینه رخ اوتیره گون ببین کآه دل شکسته چه تأثیر می کند ای دل خراب شوکه شنیدم نگار من هر جا خراب آمده تعمیر می کند این دردها که در دل ما باشد آن طبیب دانم کند علاج ولی دیر می کند چندان ز عمر من نگذشته است در شباب درد فراق یار مرا پیر می کند انگشت من شکسته تر از آن قلم شود کز شرح هجر روی تو تحریر می کند کافر بود به کیش من آن را که عشق نیست زاهدمرا ز عشق تو تکفیر می کند اقبال هر که را که بلنداست همچون من یارش به تیر مژگان نخجیر می کند بلند اقبال