بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۱۵۲: چهر توچون آتش آمد زلف توچون دودشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چهر توچون آتش آمد زلف توچون دودشد چشم من از آتش ودود تواشک آلود شد نیستی داوود وزلفت جوشن داوود گشت نیستی نمرود وچهرت آتش نمرود شد خورده ای خون دل ما را وحاشا می کنی پس چرا لعل لبت اینگونه خون آلود شد حاجت خود وزره نبود ترا درروز رزم بر سر دوش تو زلفت هم زره هم خود شد یافتم کز چیست نایددر کنارم آن نگار زانکه می بیند کنارم ز اشک چشمم رودشد اشک چشم ما چوسیم وچهر ما شد همچوزر هر چه درعشقش زیان کردیم آخر سودشد گفت در هجرم بلنداقبال آخر جان دهد جان به هجرش دادم آخر آنچه می فرمود شد بلند اقبال